رهارها، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

💕رها💕

خواهرانه

دختر عزیزم، رهای نازم💓  ببین چقدر بزرگ شده ای، آنقدر که همزمان با من در انتظار مسافر کوچولومون بودی.. و با اومدنش در انتظار یه لبخند.. یه نگاه.. نشستن ها و شیطونی های روشایی..💓 و همچنان منتظر بزرگ شدن خواهری.. که هم بازیت باشه.. هم زبونت.. چه خوبه دنیای کودکانه.. دنیای تو رهای من💓 عاشق تو و نگاه های خواهرانتم، عاشق دلسوزی های مادرانتم😉😚 از تو میخواهم که همیشه اینگونه بمانی و برای روشا خواهری کنی.. و من تمام هستی ام را به پایتان خواهم ریخت، باشد که همیشه شاد باشید و موفق😊😍😙 یه عکس ناز از فرشته های من، هر بار که اینجور صحنه ها رو میبینم، " اینجا روشا، تقریبا سه ماه داشت😊" ن...
27 ارديبهشت 1397
1188 11 10 ادامه مطلب

دختر ژیمناستیک کار من🤸

یه مدتی میشه که رهای من داره میره ژیمناستیک و حسابی علاقه مند شده.. بعد از سه ماه آموزش و یه مسابقه بین بچه های شهرک، یه " مقام اولی🎖 " خیلی تاثیر داشت واسه ادامه ی تمرین ها و پشتکار بیشتر.. نمیدونی مامانی چه حس خوبی داشتم اون روز بعد از مسابقه، خیلی بهت افتخار کردم که اینقدر خوب حرکات رو انجام دادی و بین اونهمه بچه اول شدی.. خیلی لذت بخش بود وقتی اونجوری مربیتون بغلت کرد و گفت افرین رها.. عالی بودی😊😙❤ امیدوارم روزبه روز پیشرفت کنی و به جاهای خوبی برسی😍😙 پ.ن: شروع کلاس : پنج شنبه، ۱۱ آبان ۹۶ پ.ن: اولین مسابقه : بهمن ۹۶ عزیز دل مامان، از روز مسابقه عکس ندارم.. اما فیلم گرفتم ازت😉 . فقط این عکس رو برات یادگار...
17 ارديبهشت 1397

یه روز به یادموندنی در سیرچ🍀🌻

تعطیلات نوروز بود و ما هم مدام در حال گردش و تفریح.. ولی سیرچ رفتنمون یه چیز دیگه بود و حسابی خوش گذشت😊! وقتی که دوست قدیمی مامان جون اینا ما رو دعوت کرد به باغشون، اصلا فکر نمیکردم با دو تا بچه و بدون بابایی، بشه رفت و اینقدر خوش بگذره😉😊.. البته مامان جون و باباجون و دایی حسین هم بودن و حسابی حواسشون به شماها..  برات بگم رهایی که از همون اول، خانوم خانوما حوصلشون سر رفت و خلاصه فقط این بود حرفشون که چرا نمیرسیم.. کی میرسیم.. خسته شدم😟! ولی همین که رسیدیم، دیگه تا عصر رها خانوم رو ما ندیدیم.. از اونجایی که عاشق طبیعت و درخت و گل و رودخونه و .. هستن ایشون، همش تو باغ بودی و در حال بدو بدو و البته تاب بازی😉 روشایی هم خی...
16 ارديبهشت 1397

چهار سال و چهار ماهگی دردونه ی من

سلام به دختر ناز من،  بالاخره فرودین ماه هم تموم شد.. عجب ماه عجیبی بود برامون! هر چقدر که دو هفته ی اول خوش گذشت و زود تموم شد، دو هفته ی آخر خیلی بد بود و به اندازه ی یه ناه طول کشید😐! بعد از تعطیلات، هنوز خونه نرسیده بودیم که مورد حمله ی ناجوانمردانه ی کک ها قرار گرفتیم😭! بعد هم که دیگه ویروس های عزیز ما رو مهمون کردن و دو هفته همه مریض بودیم. دو روز اول تب بالا، بعد هم دیگه سرفه های شدید😦! خدا رو شکر تو زود خوب شدی و یه هفته ای هست که داری میری ژیمناستیک😊 مثل قبل عاشق ژیمناستیکی و روز شماری میکنی واسه کلاست😊 راستی برات نگفتم عشق مامان، تو بهمن ماه "۹۶" بود که یه مسابقه تو شهرک برگزار شد و تو، تو رده سنی...
2 ارديبهشت 1397
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 💕رها💕 می باشد